***جنگ اکراین***

ساخت وبلاگ

دیوارهای بلند شهری سوخته راهی پرغبار

چند روزی بود که ماری در کیف نه خواب داشت و خوراک مادر و پدرش در شهری دیگر بودند ارتباطلات بسته شده بود و صدای روزها و شبها بمب آژیرو صدای توپ و گلو بود،موج شدت صدای شلیک موشک بدتر از آسمان و زمین تیر و انفجار می آمد دلش فقط به نجوای گرم ایمان به خدا گرم بود و او هر روز چشم به راه برادرش که دانشجو بود حالا در بیمارستانی در کیف داشت خدمات امدادی و مراقبتی وبهداشتی میداد به مردم کشورش.شب نهم بود که برادرش جان با یک دختر بچه مو بلوری امد به خانه خواهرش و از سرگذشت دختر کوچولو آنی می گفت که همه خانواده اش در بمباران هوایی کشته شده بود.جان اور را آورد و به خواهرش سپرد و به او گفت بخاطر این دختر هم که شده هر چه زودتر شهر را ترک کن . وبه عقب برنگرد و نگاه نکن .ماری چمدان کوچک در دست در شهر تاریخ پر صدا و گلوله به سمت مرز لهستان در حرکت بود.دستانش دخترک را که عروکسی در بغل داشت و چشمان معصومی زیبا به پیش میبرد.

It had been a few days since Marie had slept in Kyiv, and her mother and father's food were in another city. His heart was warm only to the warm whisper of faith in God, and every day he looked forward to his brother, who was a student, now in a hospital in Kyiv, providing relief, care and health services to the people of his country. He came to his sister's house and told the story of the little girl Annie that her whole family had been killed in the airstrikes. And do not look back. Mary was carrying a small suitcase in the city of history, full of noise and bullets, moving towards the Polish border.

global_peace#

Childre_Ukrainian_War#

world_without_war#

Happy_babies#

Happy_children_world#

keivanis_child_lover_world#

The high city walls burned the dusty road

Written by Keivan Reisipour Ashraf

March 5, 2022

*بچه های میانمار***...
ما را در سایت *بچه های میانمار*** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : happybabyworld بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 22:42